تنها و مجرد و خلوت نشین. (ناظم الاطباء) (آنندراج). منزوی. که گوشه گیرد. معتزل: گر هنرمند گوشه گیر بود کام دل از هنر کجا یابد. ابن یمین. سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند رخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند. حافظ. روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو. حافظ. عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید. حافظ. سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد. حافظ. ، زاهد. (ناظم الاطباء)
تنها و مجرد و خلوت نشین. (ناظم الاطباء) (آنندراج). منزوی. که گوشه گیرد. معتزل: گر هنرمند گوشه گیر بود کام دل از هنر کجا یابد. ابن یمین. سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابند رخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند. حافظ. روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو. حافظ. عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید. حافظ. سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد. حافظ. ، زاهد. (ناظم الاطباء)
عمل و حالت عشوه گر. عشوه سازی. عشوه کاری. (فرهنگ فارسی معین). دلفریبی و شوخ چشمی. (ناظم الاطباء) : یک زبان داری و صد عشوه گری من و صدجان ز پی عشوه خری. خاقانی. - عشوه گری کردن، عشوه سازی کردن: عشوه گری میکند لعل تو و طرفه آنک عقل چو خاقانئی عشوه خری میکند. خاقانی
عمل و حالت عشوه گر. عشوه سازی. عشوه کاری. (فرهنگ فارسی معین). دلفریبی و شوخ چشمی. (ناظم الاطباء) : یک زبان داری و صد عشوه گری من و صدجان ز پی عشوه خری. خاقانی. - عشوه گری کردن، عشوه سازی کردن: عشوه گری میکند لعل تو و طرفه آنک عقل چو خاقانئی عشوه خری میکند. خاقانی